▬▬ به رنگ باران ▬▬

شرح حــــــــــــــــــــال من

▬▬ به رنگ باران ▬▬

شرح حــــــــــــــــــــال من

در خاطرمی!

سر کلاس بودیم...

احساس میکردم سعی داره باهام حرف بزنه!اما این من بودم که ازش فرار می کردم!

نمیدونم چرا؟!

شاید بخاطر حرفی که زده بود!

قولی که خواسته بود!

خواسته بود که باهاش حرف نزنم!

تو چشاش نیگا نکنم!

منم همین کارو میکردم!

اما نگاش پیش من بود!

صدام کرد!

زل زدم تو چشاش!

اونم زل زد تو چشام!

نمیدونم چرا!

نتونستم ازش فرار کنم!

حالم خوب نبود!مریض بودم!بدنم بی حال بود!نا نداشتم حرف بزنم!

حالمو پرسید!

جوابشو ندادم!

بهم گفت کارتو نشونم بده...خوب شده! از کارات خیلی خوشم میاد!

هیچچی نگفتم...شایدم گفتم یادم نیست.!

حس غریبی دارم!

بهم گفت راستی اون آهنگه ویلنه رو پیدا کردم..بلووثتو باز میکنی؟

بازم دروغ گفت!!!

.....بودی؟؟؟

آره همونم!

میدونستم داره دروغ میگه...گوشیمو چک کردم.!

عکسم بود!

خودش کشیده بود!

وای خدااااا!

از کلاس زد بیرون!

گیج بودم!

اگه نمیخواست منو ببینه!این کارا چیه پس؟

اگه دوستم داره پس چرا پیشنهاد نمیده؟

دارم عکسمو نگاه میکنم...رنگی و سیاه سفید..

با یه آهنگ که نوشته در خاطرمی ....

دارم عکسمو مو به مو چک میکنم...چقدر شبیه مه!

حتی جای خال رو صورتم...حتی فرم موهام...طرز نگام...فرم کج و کوله ابروهام!

.............................................

.............................................

.............................................

.............................................

.............................................

پ.ن:امروز نگاهش همش در پی من بود!در پی حرفی یا نگاهی!

پ.ن:میدونم اگه * بفهمه که همچین جریانی بوده ناراحت خواهد شد و بهم گوش زد میکنه

       که چرا با من راحت نبودی!

       اما چطور میتونم اینا رو بهش بگم؟؟؟

       و اون بیخیال باشه؟!

پ.ن:فکرم کار نمیکنه!درگیرم!

       درگیر درس>کار>پروژه>ورزش>طراحی>استاد.........

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ http://www.sargardon.blogsky.com

سلام
درد دلت را زیبا می نویسی...می دونی گاهی ماها درگیره بازی هایی می شیم که گاهی می افتیم عقب از راه اصلی زندگی و افسوس گذشته ها را می خوریم...من خودم را می بینم و گذشته خودم رو....امیدوارم درگیره این بازی ها نشی...گاهی آدم واقعا طاقت نمییاره و از درون خسته می شه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد