▬▬ به رنگ باران ▬▬

شرح حــــــــــــــــــــال من

▬▬ به رنگ باران ▬▬

شرح حــــــــــــــــــــال من

شب آرزوها

فردا لیلۀ الرغایب...شب ارزو هاست...


دوست دارم آرزو کنم...آرزو های خوب..


برای همه...سلامتی خوشبختی..بهورزی ...موفقیت...


دوست دارم آرزو کنم..اما ارزو هام......


آرزو بودن با *؟


یا نبودن؟


آرزو میکنم هم من هم همه کسایی که هستن و دارن نفس میکشن سلامت باشن..و به آرزو هاشون برسن..


کوچیک و بزرگ..


تنها ارزویی که دارم اینه که خدا منو تنها نذاره..تا حالا هوامو داشته بعد اینم هوامو داشته باشه..منو پیش خونوادم بی آبرو نکنه...

و هر چی صلاحمه خودش برام رقم بزنه...اگر با بودن* به جایی می رسم و ...(خودش میدونه) باهاش باشم..

اما اگر به صلاحم نیست و با رسیدن بهش جهنمی برای خودم درست خواهم کرد تموم شه..


هر چند که خودم دوست دارم تموم شه..اما آرزو نمیکنم....


خدایا همه رو به آرزوهاشون برسون



امشب آرزو هاتو روی بال فرشته ها بذار و تا رسیدنشون به عرض دعا کن،صدای احابت که به دلت رسید منو فراموش نکن

همه چی آرومه!



روزگار بر وفق مراده!

یکم روحیه گرفتم..

شکر خدا چند وقتیه با * دعوا نکردیم...


در صلح و صفا هستیم

از همکلاسی گرامیمم خبری ندارم..


نمیدونم چرا دلم شور میزنه براش!

یه دفتر دادم بش..

مال چند سال پیش بود..موقعی که اوضاع روحی روانیم خیط بود.

گفتم ببر بخونش...

فردای اونروز نیومد یونی!

خیلی تعجب کردم!

زیاد اهل دو دره کردن کلاسا نبود!

دارم میرم کلاس یوگا...

قبلا یه سری کار کرده بودم..و حالا بعد چند سال دوباره دارم میرم!

جلسه اول کلی بهم انرژی داد و اومدم یکم از کارای عقب موندمو با انرژی انجام دادم!

امیدوارم بتونه زودی منو فراموش کنه..هر چند که هیچ کس نمیتونه فراموش کنه!

حداقل محو شه!

کلی کار درسی دارم..و فرصت کمی دارم...

خیلی می ترسم!

خلاصه اینکه حالمان خوش است!

امیدوارم حال همه خوش باشه!


چقدر بی رحم بودم من!

چقدر بی رحم بودم..شاید هم زمانه بی رحمم کرده..

نه...چاره ای جز این نداشتم!


---------


همه چیو بهش گفتم..

با چه شوق و ذوقی اومد چت..

با کلی تلاش غرورش رو شکست و گفت من دوست دارم...

از دوست داشتنش گفت و گفت اما تو:: نه!

چیزی نگفتم..

گفتم به سوالام پاسخ بده..تا بگم ...از خودم بگم از مشکلی که سر راهم هست بگم..

از نرسیدن بگم..از دل شکستن..از تنهایی...

حالش اصلا خوب نبود..

گفت مسیر دانشگاه تا خونه رو پیاده طی کردم..متال گوش کردم..داد زدم!!

وای خدای من!

حالش خوب نبود..منم بدترش کردم..

اما گناه من چی بود؟!

بهش گفتم که من با کسی دیگه دوست هستم!

شکستنش رو احساس کردم..

ناراحتیش رو..

گفت فاصله من تا تو فاصله بین شهرهامون نیست..

از مذهبش گفت...از اینکه سنی بود..سنی شافعی..

اما برای من مهم نبود!

مهم این بود که راهی برای رسیدن نبود!

اما راهی برای شکستن چرا!

از دل تنهاش گفت و ...از اینکه منو هم از دست داد...

لحظه خیلی بدی بود!

گفتنش برام خیلی سخت بود..اما چاره ای نداشتم..

باید جلوی احساسات قشنگو میگرفتم..

باید جلوی این اشتباه رو میگرفتم...

وای خدای من!

من بیرحم شدم یا زمانه؟!

من گناهکارم یا زمانه؟؟؟

گناه من چی بود؟؟که باید دل می شکستم..

دل یه عاشق تنها رو!

دل یه .....

هر چی که بود شکستم..

اما دیگه عذاب وجدان این رو ندارم خیانت میکنم به هردوتاشون..

اما میترسم ..میترسم از عاقبت این عشق بی سرانجام..

وقتی که رفت انقدر حالش بد بود که حتی یادش رفت یاهوش رو ببنده...

نوشتم...نوشتم...نوشتم براش..

تا اینکه یک نفر گفت که اون رفته و مسنجرش باز مونده..

آه خدای من!

گناه کار من کجا بود؟!

نمیدونم چطوری باهاش روبرو شم....


از عشق که نه...اما از عاقبت بی عقوبت این همه فاصله..

از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله می ترسم!

من و **...

وقتی کم سن و سال بودم و در تب و تاب جنس مخالف و شیطنت!

در بدترین شرایط سنی م چیزی به اسم اینترنت در دسترسم بود و تمام زندگیم رو،سرنوشتم رو تحت تاثیر خودش قرار داد..

وقتی 13-14 ساله بودم...خواهرم همش بهم میگفت ول کن این اینترنت و این دنیای مجازی رو،این پسرا رو!

نه اینکه بگم در پی دوستی بودم و آویزون پسرها !نه!

اما خوب من بودم و دنیای مجازی و فریب و....

همیشه خواهرم میگفت یه روز به سنگ میخوره اون موقع بهت میگم..

همیشه میگفت اگه یه روز بخوای ازدواج کنی چیکار میکنی؟اگه دوست پسرت فامیل شوهرت بود و....دیگه واویلا...

اما هیچ وقت گوش من بدهکار نبود..

شر و شیطون بودم اما تو دوستی هام همیشه مراعات کردم..

و بیشتر به اصطلاحی دوست اجتماعیم بودند تا دوست پسر به معنای امروزی..

اما گذشت زمان منو به حرفهای خواهرم رسوند...و من فهمیدم که چقدر اشتباه کردم..

وقتی به گذشته فکر میکنم خوب با چند نفری بودم اما میگم یه دوستی سالم!

اما وجود همین دوستی های ساده هم در زندگیم  عذابم میده..

که ارزو می کنم کاش نبودند...

امروز سر کلاس بودم...

سر کلاسی که به شدت از استادش بیزارم و 4-5 ساعت  کلاس هم همیشه به بطالت میگذره!

در باز شد و ...

یکی از دوستای سابقم وارد کلاس شد!

باهاش چهار پنج ماه دوست بودم!

هم رشته م بود!

هم دانشگاهیم!

البته قبل از دوران دانشگاه...اما خیانت کرد بهم!

خیانت که چه عرض کنم...به هر حال...

تنها شانسی که تو دوستی هام آوردم این بود که هیچ کدوم آدم ناتو و نامردی نبودن..

بجز 2 تاشون که ...

یه لحظه شوکه شدم!بعد 2 سال شایدم 3 سال بود که میدیدمش...

اومد تو و سلام و علیک کردیم!

و رفت!!!

اما بهم اسمس زد!

خوشحال شدم دیدمت!

چقدر عوض شدی!

جذاب شدی!

خانوم شدی!

بزرگ شدی ، خوشگل تر شدی!

راس میگفت...قیافم خیلی تغییر کرده بود!

شوهر خواهرمم میگفت انقدر که قیافت عوض میشه ده سال دیگه یه شکل دیگه میشی

بعد...این آقای همکلاسی هم باز سیریش شده بود...

نمیدونم چرا وقتی نیست دلم یه جوری میشه

اومدم خونه دیدم برام ایمیل زده!

که مثه یه ادم آهنی هستی...در ظاهر..

و این خصلتت باعث درهم شکستنه من میشه..نمیدونم چقدر طاقت بیارم و....

...

هیچی دیگه هر روز بد تر از دیروز!

خدا کجایی؟

دیروز...باهاش چت کردم...چه حرفها که زده نشد!

واقعا داره اشکم در میاد!

یه عاشقه!یه عاشقه پاک!

از احساستش گفت..

بهم گفت دلمو شیکونده بودی..افسرده بودم که اون نامه رو دادم بهت..

اما نمی تونم فراموشت کنم..

پس حداقل ازم فرار نکن و بذار تو دانشگاه ببینمت..گفت بخاطر تو دو هفته س نتونستم برم شهرمون..خونمون!

گفت بیا با هم دوست دانشگاهی باشیم..گفتم مگه دشمن بودیم؟

کفت نه ازم فرار میکنی..

وای خدا نمیدونستم چی بگم..

حالش خیلی بد بود!

بهم شماره داد!

از خودم بدم اومد!

همیشه از خیانت بدم می اومد..احساس کردم دارم به * خیانت میکنم..

اما!

نه میتونم به اون عاشق بدبخت بگم که من دوست پسر دارم..

و نه میتونم به * بگم....

وای خدا....خودت کمکم کن..

شماره شو قبول نکردم..حتی تو گوشیم سیو هم نکردم!

بهش گفتم منتظرم نباش!

گفت فقط یه خواسته داررم ازت!

اونم اینکه بقیه ترم ها رو با هم انتخاب واحد کنیم..بهش گفتم نه..

هر چی گفت قبول نکردم...

اما ....

حالم خیلی بده!خیلی بد!نمی تونم دل بشکنم..می ترسم..

بهم گفت دیگه نمی تونم طراحی کنم...همش چهره تورو می کشم..

خیلی باهم حرف زدیم..همش یه جان به آخر اسمم اضافه میکرد!

احساس بدی داشتم!

بعد دو ساعت که با زور من رفت...یه ساعت بعدش به بهونه سوالی برگشت..

دوباره دو ساعت چت کردیم...و بهش گفتم برو...نمون اینجا...گفت لحظه فراق نزدیکه!

امروز صبح باز بخاطر من اومده بود نت اما من نبودم!

رفته بودم * رو ببینم...

خدا...چیکار کنم؟؟؟؟؟

* کلی باهم حرف زدیم و خندیدم و...بهم گفت دلش برام یه ذره شده بود..

راسته که میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت...داشت محبتم بهش کم می شد..اما انرژی داد بهم..دوباره احساسم زنده شد..

اومدم خونه دیدم برام ایمیل زده!

با دو تا عکس..دو تا کار...یکیش همون طراحی عکسم بود...زیرشم یه سینی بود فکر کنم..که اسممو با قلم خوشنویسی توش نوشته بود...نقاشی خط بود فکر کنم...کلی حالم گرفته شد..

اشک تو چشام جمع شده..


اگه با * دوست نبودم..شرایط خیلی فرق داشت...الان احساس میکنم دارم به هر دوشون خیانت میکنم..یه نفر به من کمک کنه!!!

بهش ایمیل زدم که جلوی احساستتو بگیر...سعی کن منو فراموش کنی..چون چند ترم دیگه تو برمیگردی شهر خودتو ....همه چی باید تموم شه..اونوقته که ضربه میخوریم...

وای خدا

چقدر حالم گرفته س...اگه خواهرم پیشم بود...یه دل سیر گریه میکردم..باهاش حرف میزدم..ازش کمک میخواستم..اما حالا تنهای تنهام..خودم و خدا...نمی تونم چجوری مشکلمو حل کنم!

من و دردسر جدیدم!

خودشم نمیدونه چیکار کنه!

بهم میگه با من حرف نزن،اما دو روزه چسبیده به من!

هر جا میرم میاد کنارم یا پشت سرم میشینه!

به هر نحوی شده زل میزنه تو چشام!

هر جور شده سر صحبت رو باز میکنه!

از هر دری صحبت میکنه!

نظرمو می پرسه!

امروز صبح بهش سلام دادم!

بالافاصله گفت:

عکسارو دیدی؟!

گفتم آره! مرسی!

و رفتم!

تو کلاسا همش پیشم بود!

بعدش بهم آدامس تعارف کرد!

کلاس آخرم که بودیم نشست پشت سرم!

اما با یه صندل فاصله که اگه برگردم عقب کامل ببینتم!

نیم ساعتی تا اومدن استاد باقی بود!

و من مشغول کار!

اما مگه میذاشت؟

همش نظرمو پرسید!

کتابمو گرفت! کارامو دید!

بعدشم گفت: عکستو دیدی؟؟؟اگه مشکلی داشت بگو برم عوضش کنم!

گفتم نه! مرسی! مشکلی نداشت!

وای خدا! واقعا نمیدونم چیکار کنم!

اگه * بفهمه!واویلا میشه!اونوقته که رگ غیرتش بالا میزنه

از این میترسم که برخلاف گفته هاش که قصدش فراموشی بود!

بخواد پیشنهاد بده!

وای خدا!!!!! منو از دست این پسرا نجات بده

خداییش پسر خیلی خوبیه!ولی دیگه نمیخوام با کسی باشم..

حتی اگه * هم نباشه!

از شانس من! ترم قبل با هم بحث کردیم!

میگفت بیا با هم انتخاب واحد کنیم..چند تا از بچه زرنگابحثمون شد

و گفت منو باش میگم بیا با هم انتخاب واحد کنیم

اونوقت بجز دو تا از کلاسام همه رو مشترکیم!

ای خدا یکی به من بگه چه خاکی تو سرم بریزم!!!!


در خاطرمی!

سر کلاس بودیم...

احساس میکردم سعی داره باهام حرف بزنه!اما این من بودم که ازش فرار می کردم!

نمیدونم چرا؟!

شاید بخاطر حرفی که زده بود!

قولی که خواسته بود!

خواسته بود که باهاش حرف نزنم!

تو چشاش نیگا نکنم!

منم همین کارو میکردم!

اما نگاش پیش من بود!

صدام کرد!

زل زدم تو چشاش!

اونم زل زد تو چشام!

نمیدونم چرا!

نتونستم ازش فرار کنم!

حالم خوب نبود!مریض بودم!بدنم بی حال بود!نا نداشتم حرف بزنم!

حالمو پرسید!

جوابشو ندادم!

بهم گفت کارتو نشونم بده...خوب شده! از کارات خیلی خوشم میاد!

هیچچی نگفتم...شایدم گفتم یادم نیست.!

حس غریبی دارم!

بهم گفت راستی اون آهنگه ویلنه رو پیدا کردم..بلووثتو باز میکنی؟

بازم دروغ گفت!!!

.....بودی؟؟؟

آره همونم!

میدونستم داره دروغ میگه...گوشیمو چک کردم.!

عکسم بود!

خودش کشیده بود!

وای خدااااا!

از کلاس زد بیرون!

گیج بودم!

اگه نمیخواست منو ببینه!این کارا چیه پس؟

اگه دوستم داره پس چرا پیشنهاد نمیده؟

دارم عکسمو نگاه میکنم...رنگی و سیاه سفید..

با یه آهنگ که نوشته در خاطرمی ....

دارم عکسمو مو به مو چک میکنم...چقدر شبیه مه!

حتی جای خال رو صورتم...حتی فرم موهام...طرز نگام...فرم کج و کوله ابروهام!

.............................................

.............................................

.............................................

.............................................

.............................................

پ.ن:امروز نگاهش همش در پی من بود!در پی حرفی یا نگاهی!

پ.ن:میدونم اگه * بفهمه که همچین جریانی بوده ناراحت خواهد شد و بهم گوش زد میکنه

       که چرا با من راحت نبودی!

       اما چطور میتونم اینا رو بهش بگم؟؟؟

       و اون بیخیال باشه؟!

پ.ن:فکرم کار نمیکنه!درگیرم!

       درگیر درس>کار>پروژه>ورزش>طراحی>استاد.........